مدیر مدرسه اى به نام « کریستینا » ( کلوزو ) که مورد آزار و تحقیر شوهرش، « میشل » (موریس) است، با ترغیب یکى از معلم هاى مدرسه به نام « نیکول » ( سینیوره ) که محبوبه ى « میشل » بوده و حالا ادعا میکند او طردش کرده تصمیم به قتل « میشل » میگیرد …
دو بچه به نام های «جودی» (دانست) و «پیتر» (پیرس) بازی سحرآمیزی را در خانه ای متروکه پیدا می کنند و مشغول بازی می شوند. ناگهان «آلن» (ویلیامز)؛ مرد بالغی که وقتی دوازده ساله بوده این بای را کرده و از آن موقع تا به حال در آن گیر کرده است، از داخل آن بیرون می آید. تنها امید رهایی «آلن» این است که بتواند بازی را تمام کند.
«مایکل مایرز» بیست سال پیش گزارش قتل هایش را برای روزنامه ها می نوشته است. یکی از آن گزارش ها مربوط به قتل زنی بوده به نام «لوری استرود» (کورتیس) که در یک حادثه ی اتومبیل جان باخته؛ اما دراصل او نمرده بلکه برای این که خود را از «مایکل» دور نگه دارد، صحنه ی دروغین کشته شدن خودش را ترتیب داده و بعد نامش را هم تغییر داده....
انتی کات، تعطیلات عید شکرگزاری، سال 1973. «پل هود» (مگوایر) پسرک شانزده ساله ی خانواده ای مرفه، دبیرستان را رها می کند و برای گذراندن تعطیلات به خانه می آید؛ ولی با در نظر گرفتن تنش حاکم بر خانه و میل و علاقه ی شدیدش در به دست آوردن دل «کیسی» (هولمز) – دختری اهل منهتن – همان بهتر که در دبیرستان باقی می ماند.
داستان در مورد مادری تنها است که سعی دارد در سخت ترین شرایط پسرش را بزرگ کند. زمانی که مشخص می شود پسر او یک نابغه است، او تمام تلاشش را می کند تا همه جور امکانات را برای پیشرفت در اختیارش قرار دهد...