«پنه لوپ ویلهرن» فرزند خانواده ای ثروتمند و متشخص است. اما والدینش او را از کودکی در خانه محبوس کرده و اجازه خروج از منزل را به او نمی دهند. چون پنه لوپ با دماغی بزرگ و شبیه خوک به دنیا آمده و دیگران با دیدن او وحشت می کنند. خانم و آقای ویلهرن این اتفاق را ناشی از طلسمی قدیمی می دانند و تلاش دارند تا شوهری برای دخترشان دست و پا کنند...
اواسط قرن هجدهم، فرانسه. جوانی به نام «ژان باتیست گرنوی» (ویشو) با یک حس بویایی بی نظیر، برای خلق بهترین عطر دنیا به جنایت روی می آورد تا «اسانس» انسانی به دست بیاورد...
پاریس، قرن هفدهم. «سیرانو دوبرژراک» (دوپاردیو)، شاعر و فیلسوفی است که دماغ بسیار بزرگی دارد و به همین دلیل نمی تواند علاقه اش را به دختر عمویش، «روکسان» (بروشه) ابراز کند.«کریستیان» (پرز) هم که به «روکسان»علاقه دارد، از «سیرانو» می خواهد تا از طرف او برای «روکسان» نامه هایی عاشقانه بنویسد...
شهر کیهانی «گلوله های فضایی» با کمبود هوا برای تنفس روبه رو است و به همین دلیل، «رئیس جمهور اسکروب یوگورت» (بروکس) به فرمانده ی سفینه ی فضایی اش «دارک هلمت» (مورانیس) مأموریت می دهد تا با ربودن «شاهزاده خانم وسپا» (زونیگا) دختر پادشاه سیاره ی «درویدیا» اتمسفر سیاره را به دست آورد...
«سی دی بیلز» (مارتین)، رئیس آتش نشانی شهر کوچکی در واشینگتن با ستاره شناسی به نام «راکسان کووالسکی» (هانا) آشنا و دلباخته اش می شود، اما می داند که به خاطر چهره اش هیچ امیدی به پیشرفت در این رابطه نیست. در این جا توجه «راکسان» به «کریس» (روسوویچ)، جوانی خجالتی در گروه «سی دی» جلب می شود. «کریس» نیز که از «راکسان» خوشش آمده از «سی دی» برای نوشتن نامه به «راکسان» کمک می گیرد.
فرانسه سال 1640. "سیرانو" شمشیر زن و شاعری با بینی مضحک، با ناامیدی عاشق "روکسان" زیبا است اما او در عوض اعتراف می کند عاشق "کریستین" خوش چهره است. این مقابله نتایج تراژیکی به بار می آورد و...
پیرمرد نجارى به نام « ژپتو » آرزو مى كند كه كاش عروسك چوبى اش، با نام « پینوكیو » تبدیل به پسرى واقعى مى شد. یك پرى جادویى « پینوكیو » را زنده مى گرداند ؛ اما این آغاز دردسرهاى « ژپتو » است...