مراد يک موزيسين جوان است که بعد از سالها زندگي و کسب موفقيتهاي بسيار در خارج از کشور به زادگاه مادري خود استانبول باز ميگردد . مراد که بعد از سالها به استانبول بازگشته هنگام گشت و گذار با دوستش لونت به طور اتفاقي حسرت را دختر گلفروشي که از راه آوازه خواني و دست فروشي امرار معاش ميکند) ملاقات ميکند ، مراد که با شنيدن صداي دلنشين حسرت به استعداد خوانندگي او پي ميبرد با دوستش شرط مي بندد که اين دختر کولي را به خواننده اي مشهور تبديل کند. اين شرط بندي ساده مسير زندگي موزيکدان جوان و دختر گلفروش را تغيير ميدهد. مراد و حسرت که از دو طبقه اجتماعي متفاوت هستند در طول دوره آموزش سخت به هم دل ميبندند